پيام
+
هر شب
يک قوطي از افکار ِ کنسرو شده را باز مي کنم
و در ماهيتابه مي ريزم
که شام افکار ِ پخته داشته باشيم!
که وقتي به خانه برمي گردي
... حرف بزنيم...
بي آنکه به دکمه هاي پيراهن ِ هم خيره شويم!
حرف بزنيم...
بي آنکه در اعصابمان بمبي کاشته باشيم
حرف بزنيم...
بي آنکه بشقابي تن ِ هوا را زخمي کند
و يا خوني از دماغ ِ ديوار بريزد!
اما باز ...!
سر از تخت در مي آوريم
يک قوطي از افکار ِ کنسرو شده را باز مي کنم
و در ماهيتابه مي ريزم
که شام افکار ِ پخته داشته باشيم!
که وقتي به خانه برمي گردي
... حرف بزنيم...
بي آنکه به دکمه هاي پيراهن ِ هم خيره شويم!
حرف بزنيم...
بي آنکه در اعصابمان بمبي کاشته باشيم
حرف بزنيم...
بي آنکه بشقابي تن ِ هوا را زخمي کند
و يا خوني از دماغ ِ ديوار بريزد!
اما باز ...!
سر از تخت در مي آوريم
كانون فرهنگي شهدا
90/11/27
حس تنهايي
و ديوار ِ فاصله اي که حائل شده بين ما
مي ترسم...
مي ترسم اين بازي را به فرويد ببازم!
برای مشاهده پیام های بیشتر لطفا وارد شوید