سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اینجا چراغی روشن است

  دیوارهای دنیا بلند است ومن گاهی دلم را پرت میکنم آنطرف دیوار.مثل بچه بازیگوشی که توپ کوچکش را از سر شیطنت به خانه همسایه می اندازد.به امید آنکه شاید در آن خانه باز شود.گاهی دلم را پرت میکنم آنطرف دیوار.آنطرف حیاط خانه خداست .وآن وقت هی در می زنم ، هی در میزنم ، هی در میزنم،و میگویم: «دلم افتاده توی حیاط خانه شما،می شود دلم را پس بدهید..؟»کسی جوابم را نمیدهد،کسی در را برایم باز نمیکند.اما همیشه دستی ،دلم را میاندازد این طرف دیوار.همین. ومن این بازی را دوست دارم. همین که دلم پرت میشود این طرف دیوار،همین که...

ومن این بازی را ادامه میدهم...و آنقدر دلم را پرت میکنم ،آنقدر دلم را پرت میکنم تا خسته شوند،تا دیگر دلم را پس ندهند.تا آن در را بازکنندو بگویند: خودت بیا دلت رو بردار وبرو.آن وقت می روم ودیگر هم برنمیگردم. من این بازی را ادامه می دهم...



نوشته شده در سه شنبه 90/11/11ساعت 12:42 عصر توسط خواستگار| نظرات ( ) |