اینجا چراغی روشن است
بی توجه به کوپه ی نامه های برگشتی گوشه اتاق،
قلم و کاغذ را برداشت و دوباره شروع به نوشتن کرد :
سلام
این هفت هزار وسیصد و چهل و ششمین نامه ای است که برایتان می نویسم .
البته اگر چند هزارتائی که مچاله کرده ام و دور انداخته ام را حساب نکنیم !
امیدوارم اینبار دیگر پاسخ مرا بدهید .اینهمه نامه بی جواب مرا آزار می دهد .
خیلی وقتتان را نمی گیرم .
راستش من حرفهای قلمبه سلمبه و طولانی بلد نیستم،
همه ی حرف هایم یک جمله است.
همان یک جمله ای که در نامه های گذشته نوشته ام
و همان یک جمله ای که متنظر پاسخ شما در مورد آنم ...
می خواهم بدانید من شما را دوست دارم...
همین .
نوشته شده در جمعه 90/11/14ساعت
1:40 عصر توسط خواستگار| نظرات ( ) |