اینجا چراغی روشن است
اخرین تعطیلات سال بود و بازار مسافرت ها داغ داغ... واژه سفر برای هر قشری از جامعه یک طور تعریف می شود، بعضی ها ترجیح می دهند که سفرهای یک روزه بروند در همین حوالی خانه خودشان و بعضی های دیگر آن طرف آب را بیشتر می پسندند مثلا آنتالیا و تایلند و امثالهم با تمام مسائل فرهنگی و غیر فرهنگی اش. بویژه که در هر زمانی از شبانه روز، گوشی موبایل شما میزبان اس ام اس هایی است که شما را برای رفتن به آنتالیا تشویق می کند با کمترین هزینه و بیشترین لذت!! اما برای بسیاری از ما تفریحات در سواحل جنوب و شمال کشور خلاصه می شود جایی که اگر فرصت شود تنی به آب بزنیم و از هوای لطیف و ساحل پر از آرامش دریا استفاده کنیم. اگرچه ما همچنان در کشور با بحران نظارت روبه رو هستیم خواندن این سطرها تنها و تنها یک تلنگر است چرا که همه ما آن را دیده و تجربه کرده ایم؛ اینکه برخی فکر می کنند؛ سفر یعنی خداحافظی با حریم خصوصی، خداحافظی با مسائل عرف و شرع و خداحافظی با همه چیز...اگر در تابستان امسال سری به سواحل شمال کشور و پلاژهایی که به اصطلاح خانوادگی است، زده باشید کلی توی ذوقتان خورده و در دل آرزو کردید که کاش در خانه مانده بودید و شاهد برخی اتفاقات کاملا عادی شده در این اماکن نظارت شده(!؟) نبودید ... خدا را شکر که تابستان تمام شد و حالا بهتر و بی سروصدا تر می شود برخی از این اماکن را پلمب کرد! روایت اول جاده چالوس را به سمت نمک آبرود طی می کنیم و بعد از آن به «سلمان شهر» می رسیم یا به قول محلی ها «متل قو»؛ آخر تابستان است و جماعت مشتاق برای استفاده از آخرین فرصت ها برای تفریح تابستانی راهی شمال شده اند. پلاکاردهای «ویلای ساحلی»، «خانه خالی» در مسیر مدام توی چشم است. معمولا بعدازظهرها سواحل شلوغ تر است. درست کنار یکی از برج های دو قلوی نیمه کاره این شهر که این روزها سر و صدای زیادی کرده و متعلق به یکی از بزرگ ترین فروشندگان فرش ایران است یک پلاژ خانوادگی است . کمی خودمان را جمع جورمی کنیم ظاهرا ما اینجا مهجوریم و غریب با این سرو و وضع. یک جورهایی نگاهمان می کنند که انگار از مریخ آمده ایم! محو تماشای این شوی ساحلی هستیم که دو دختر 18 و 19 ساله ( چیزی در مورد سر و وضع شان نمی گوییم) سر میز چند جوان که مشغول سیگار کشیدن هستند می روند. یکی از دخترها که می خواهد با کلامش بگوید که لهجه انگلیسی دارد و به آن فخر می فروشد با فارسی دست و پا شکسته به یکی از پسرها می گوید: «من می خوام برم جت اسکی تو با من می یای؟» پسر هم که محو تماشاست! هول و دستپاچه جواب می دهد: «با من هستی؟ نمی دانم آخه من...». دختر بی معطلی می گوید: «ولش کن می رم با یکی دیگه...» و از نظر دور می شود . در این ساحل که شهرت عمومی بین عام و خاص دارد انواع تفریحات آبی یافت می شود از banana (چیزی شبیه تیوب به شکل موز که یک قایق آن را با سرعت حمل می کند، با ظرفیت 4نفر) تا جت اسکی و قایق موتوری و... معمولا در این سواحل جت اسکی از همه تفریحات پر طرفدار تر است. بنابراین دیدن شلوارهایی که تا زانو بالا زده می شوند و روسری هایی که دیگر روی سر جایی برای آنها نیست کاملا طبیعی و غیر از آن غیرمعمولی تلقی می شود! ادامه دارد....
وارد این پلاژ خانوادگی می شویم با خوشامد گویی گرم و ورودی 5 هزار تومانی. پر از تخت های روبه دریاست و صندلی هایی که باید برای نشستن روی آنها اجاره اش را بدهید. تابلوی «لطفا شئونات اسلامی را رعایت کنید» و «از پذیرش خانم های بد حجاب معذوریم» هم حسابی توی چشم است اما ... هنوز در هاگیر واگیر پیدا کردن جا برای نشستن هستیم که تازه فهمیدیم کجا آمده ایم؛ سالن مد و یا ساحل جزیزه ای جدا از این جمهوری اسلامی؛ نکند اینجا آنتالیاست و ما خبر نداریم!؟ اینجا دختران بدون حجاب راه می روند( شما بخوانید عشوه گری می کنند) و راحت تر از آب خوردن قلیان و سیگارمی کشند آن هم کاملا حرفه ای و پسران هم شلوار هایی به تن دارند که به زور خودشان را در تن نگه داشته اند .
آنهایی هم که جت اسکی اجاره می دهند سرو وضعشان خاص تر از آن چیزی است که بشود صحبتی کرد؛ ظاهرا فضا و حضور در آنها تاثیر عجیبی بر آنها هم گذاشته است؛ خالکوبی های عجیب و غریب و پوشیدن لباس هایی به اسم لب دریا برای آنها مجاز است وگاه نگاههایی که شرمت می شود از سنگینی شان سرت را بالا بگیری...برای خودشان دم و دستگاهی دارند و قوانینی که قوانین حمورابی پیش آن پادشاه قوانین است. در گیر و دار تماشای این افراد هستیم که دو جت اسکی با هم تصادف می کنند و بعد از کلی درگیری لفظی در حد بوندس لیگا(!) که از دهان مبارک آقای »آرش« (ظاهرا برای خودش کسی است آنجا) خارج می شود حدودیک میلیون جریمه برای جت اسکی سوار بخت برگشته می برند و تهدیدش می کنند که اگر بخواهی شکایت کنی ما هم از تو شکایت می کنیم که به کسب و کار ما ضربه زده ای...نکته قابل تامل این است که در این فضای فرهنگی - تفریحی نه از هلال احمر خبری است که اگر کسی مجروح شد، غرق شد، اصلا مرد حداقل به سردخانه ببرنش و نه از نیروی انتظامی؛ هر که تیغش تیزتر است گوش را بیشترمی برد... نمی دانیم ته این دعوا چه شد چون هنوز تماشایی در این ساحل بسیار است .
بعضی وقت ها آدم به چیزهایی که با گوشش می شنود و یا چشمش می بیند هم نمی تواند اعتماد کند اما با آن همه چیزهایی که اینجا دیدیم باید خیلی چیزها را باور کنیم حتی غریب بودن حجاب و سر وضعمان را! اینجا در بی مسئولیتی نیروهای مسئول، حرمت ها(اگر حرمتی در همجواری این آبهای آزاد مانده باشد) هم به راحتی خرید و فروش می شود. دو آقای نسبتا جوان در سمتی از پلاژ مشغول صحبت اند و سر قیمت چانه می زنند، کارشان به دعوا کشیده اما دعوا سر قیمت چه چیزی؟! دعوا سر قیمت یک عدد انسان فروریخته در عصر ماشین است و هر که بیشتر پول خرج کند، برنده است و این برده داری نوین امروز ماست... نهایتا یکی شان حراجی را می برد و پیروزمندانه سوار ماشینش می شود و آن یک عدد انسان فروریخته مست غرور از زیبایی جوانی اش را سوار ماشین می کند ...
مردی در بلندگو اعلام می کند: «مفتخریم که بهترین امکانات را به شما ارائه بدهیم با توجه به اینکه این پلاژ خانوادگی است از شما تقاضا داریم که شئونات اسلامی را رعایت کنید باتشکر». لبخند تلخ و نگاهی به برج هایی که تا چند وقت دیگر با قیمت های کذایی به فروش می رسد و پشیمانی از اینکه چرا اینجا آمدیم تنها چیزی است که از بازدید این شوی زنده دستگیرمان می شود؛ راهمان را کج می کنیم تا شاید جای دیگری را پیدا کنیم.