سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اینجا چراغی روشن است

همیشــــــهـــ...... در پی تعبیری خوش در خوابهایم به دنبال تــــ ــ ــ ــــو میگردم


این روزها شیرین می زنم بی آنکه پای فرهادی در میان باشد...


شعر که میخوانم چشمانت را نبند تو که میدانی حافظه ی خوبی ندارم . . . !


این روزها هرکی منو میبینه میگه : وااای خوش به حـالت چقدر لاغــر شدی. رمـــز موفقیتـت چـــی بوده؟!!!

من فقـــط لبخـــند میزنم و تو دلـم میگم: بازیچـــــــه شـــدن!

.

.

.

  منـــ از تمامــِ دنیا

فقط آن دایرهـ ے مشکے چشمانـــ تو را میخواهمـــ ،

وقتے کهـ در شفافیتشــ ،

بازتابـــ عکســـ خودمـــ را میبینمـــ ../.

غصه های این شهر چه پشتکاری دارند، دائم در این فصل بارانی، چاله میکنند

و شادی های نورس را زنده به گور میکنند...


 

شاعر که باشی هیچکس جدی ات نمیگیرد ! حتی اگر

بگویی " دوستش دارم " می گویند : " واییییییییی" چه شعر زیبایی!!!


بین افکار بی غل و غش تو تاب میخورم و پر از احساس بودن میشوم وقتی

بیش ازهمه هستی... آری درمدار من طوفان نسیم میشود وقتی باهستی ِ تو فوران میکنم


تنهای تنها... باز هم منتظرت هستم در همان کلبه همیشگی...

پاییز گذشت...زمستان هم می گذرد... و باز من می مانم بهار و هوای نیامدنت!


حـالا کـه میـخـواهـی بـروی .... لطفــا قـدمـهـایـتـــ را تنـدتـر بـردار .... دلـم را فـرستــاده امـ دنبـالـِـ نخــود سیـــاه . . . !



نوشته شده در یکشنبه 90/11/2ساعت 12:17 عصر توسط خواستگار| نظرات ( ) |